دلنوشته یک دوست
چندوقتی بودکه برنامهءآخرین خبرراروی گوشی ام ریخته بودم وازبرنامه های آن که شامل انواع خبرهاوعکسهاوآموزش آشپزی میشداستفاده میکردم.گاه گداری هم سری به بخش عکسهای آن می انداختم ویکی ازاین عکسهاتوجهم رابه خودجلب کرد.
عکسی ازدختران دبیرستانی دهه شصتی ووقتی بخش پیامهای رابازکردم باواکنشهای جالبی مواجه شدم ازاین قرار: وای به حال معشوقه های این دخترانِ ابروپاچه بزی.
لباسهای این دختران بیشتربه دردپرش ازارتفاع میخوره ازبس گشادوبلنده.
مقنعهءننجون من هم عین این مقنعه هاست.
دختران ابروپاچه بزی اون زمان هزاربارشرف داشتندبه پسران ابرونازک این زمونه.
مانتوهای اوناازلباس تمام قددختران امروزی دفاع میکنه.
انتظارداشتی مقنعه باباجونت شبیه این دخترهاباشه؟
وقتی بادقت بیشتری به لباس دختران وپسران اطرافم نگاه میکردم وپیامهای مردم رادرذهنم زیرورومیکردم به واقعیتهای تفاوتی گذشته وحال پی بردم.مانتوهای بلنداماجلوباز،شلوارهای کوتاه وتنگ شده، ابروهای جدیدپاچه بزی که بامدادپهن شده برای دختران وابروهای نخ شده برای پسران.
زیروروشدن جامعه درعرض دودهه !!!!بله دودهه ازآمدن ورفتن مانتوهای گشادوبلندومقنعه های نقاب داروبلندمیگذردوآماده شدن جامعه برای پذیرفتن آنچه ظاهررابیشترعریان وباطن رابیشترسیاه میکند.
چه شدکه اینچنین شدرانمیدانم اماباوربه این دارم کسانی که اینچنین به روزمیشوندحتماتاریخ انقضایشان هم به روزوسروقت است.